کد مطلب:225269 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:240

بیان حرکت کردن مأمون در خدمت امام رضا به جانب عراق
چون فضل بن سهل نزد مأمون آمد و رأی او را در حركت كردن به جانب عراق پسندیده نداشت و او را بر آن آهنگ به نكوهش گرفت و خاموش ساخت یقین دانست كه به مقصود خود نائل شد چه می دانست اگر مأمون به جانب عراق و بغداد شود استیلای او و برادرش و آن نفوذ تامی كه در امور مملكت دارند نقصان پذیرد و قوت مأمون را از حاجت به فضل و برادرش مستغنی گرداند پس به محض این كه از خدمت مأمون بیرون شد فرمان داد را تا پیشخانه ی مأمون را كه به فرمان مأمون بیرون برده بودند بازگردانیدند و اطمینان داشت كه چون بامداد شود و علی بن عمران و ابویونس و جلودی را برای مشورت از زندان به حضور مأمون درآورند ایشان نیز در تأیید اقوال و تصویب رأی فضل و توهین امام رضا علیه السلام سخنها گویند و برهانها اقامت نمایند و یك باره مأمون را از قصدد سفر عراق منزجر و پشیمان دارند



[ صفحه 96]



اما چون كردار مأمون نسبت به خیال وی باژگون گردید و آن سه نفر را چنان كه مذكور شد به قتل رسانید فضل بن سهل بدانست كه این امر را سهل نمی توان شمرد و نمایش چنگ و ناب شیر دلیر را بازیچه نمی توان انگاشت و مأمون را از عزیمت خود نمی توان بازداشت لاجرم نزد پدرش سهل بن عبدالله سرخسی بازگردید و در سرای او زیستن گرفت و از آن طرف امام رضا علیه السلام به مأمون فرمود:

ای امیرالمؤمنین «ماذا صنعت بتقدیم النوائب» در فرستادن پیشخانه چه كردی مأمون عرض كرد ای سید من تو خود به این كار فرمان كن چه مأمون می دانست مردمان اطاعت امر فضل را بیشتر از وی می كنند و به فرمان او چندان اعتنائی ندارند و چون پیشخانه را بحكم فضل بازگردانیده بودند اگر مأمون به اعاده ی آن حكم نماید شاید پذیرفتار نشوند لاجرم این كار را به خود آن حضرت بازگشت نمود تا اگر اطاعت امر شد چنان است كه امر مأمون جاری شده باشد و الا توهینی در حكم آن حضرت خواهد شد و زبان فضل و معاونان او بر مأمون دراز نخواهد شد.

بالجمله امام رضا كه به یك اشاره اش در تمام كاینات اثر حاصل می شد مردمان را فریادی بركشید «قدموا النوائب» پیشخانه را روان دارید یاسر خادم گوید گویا از این فرمان ولی یزدان نیرانی در جان ایشان افتاد و پیشخانه روان شد و سوگند به خدای چنان شتابان شدند كه دست از پای نشناختند و بیرون تاختند و از آن طرف ذوالریاستین در سرای پدرش سهل بماند و بیرون نیامد مأمون كسی را بدو فرستاد كه تو را چیست كه ملازمت سرای نمودی و بیرون نمی آئی در جواب گفت ای امیرالمؤمنین همانا گناه من در پیشگاه تو عظیم افتاده است و اهل بیت تو و عامه ی مردمان مرا گناهكار می شمارند و خلق جهان در قتل برادر مخلوع تو امین و بیعت رضا بر من ملامت می نمایند و اینك از اقدامات ساعیان و حسودان و اهل بغی و طغیان ایمن نیستم كه از من به تو سعایتی بكنند و به آزار تو دچار سازند یا خودشان مرا ضایع نمایند مرا در خراسان بجای بگذارد دراین جا نیز به خدمت



[ صفحه 97]



گذاری تو مشغول خواهم بود.

مأمون گفت حاشا وكلا ما از تو و رأی و رویت تو و وزارت و اشارت تو بی نیاز نمی باشیم و حضور تو در امور مملكت و خدمات ما ضرورت دارد و اما این كه می گوئی نزد ما از تو سعایت می نمایند و غوائل در كار تو غائله می افكنند و با تو مخالفت می نمایند نه چنانست كه پندار می كنی در كار تو به سخن هیچكس گوش نمی سپاریم و تو محل وثوق و اعتماد مائی و مأمون و ناصح و مشفق می باشی هم اكنون درباره ی خودت آنچه دلخواه تو است امان نامه نگارده و آنچه به آن وثوق داری متضمن ضمان و امان در قلم آر و هر تأكیدی كه خواهی و موجب اطمینان بر نفس تو است بجای آور و دل خود را از هر گونه اندیشه و دغدغه فراغت بخش چون فضل بر این جمله واقف شد برفت و از بهر خویشتن چنان كه خود می خواست و دایر بر هر گونه امان و اطمینان و مقصود بود امان نامه ای برنگاشت و به مهر و سجل علمای عصر برسانید آنگاه نزد مأمون بیاورد مأمون بخواند و آنچه محبوب و مطلوب فضل بود عطا كرد.

و كتاب حبوة و بخشش كه مشتمل بر انعامات و ادرارات در حق فضل برادرش و سلسله اش به خط مأمون مرقوم شد و نوشت كه من فلان و فلان از اموال و ضیاع را به تو بخشیدم و دست اقتدار و سلطنت و آمال تو را در دنیا منبسط گردانیدم و خاطر فضل را از هر جهت آسوده گردانید فضل گفت ای امیرالمؤمنین واجب است كه خط ابی الحسن در این امان نامه باشد و آنچه تو به ما عطا فرمودی عطا نماید چه او ولی عهد تو است مأمون گفت تو خود می دانی كه ابوالحسن علیه السلام بر ما شرط نمود كه در این امور توجهی نفرماید و احداث حادثه نكند لاجرم ما را نمی شاید كه از وی چیزی بخواهیم كه او را ناگوار باشد اما تو خود از حضرتش مسئلت كن همانا آن حضرت در این امر در حق تو ابا نمی فرماید فضل برفت و از حضرت ابی الحسن علیه السلام دستوری تشرف خواست امام رضا علیه السلام به ما امر فرمود برخیزید و دور شوید و ما اطاعت كردیم پس فضل اندر آمد و یك ساعت طولانی



[ صفحه 98]



در حضور مباركش ایستاد و آن حضرت سر به زیر داشت بعد از آن سر مبارك را به جانب او بركشید و فرمود: حاجت تو چیست ای فضل؟

عرض كرد ای سید من این امان نامه ای است كه امیرالمؤمنین برای من نوشته است و تو سزاوارتری كه آنچه امیرالمؤمنین به ما عطا كرده است عطا فرمائی چه توئی ولی عهد مسلمانان. امام رضا علیه السلام فرمود قرائت كن و آن امان نامه كتابی در جلد بزرگ بود و فضل همان طور كه به پای ایستاده بود بخواند تا به پایان رسانید و چون فارغ شد حضرت ابی الحسن یلام الله علیه فرمود «یا فضل لك علینا هذا ما اتقیت الله عزوجل» ای فضل ما نیز همین را با تو گذاریم مادامی كه از خدای عزوجل بترسی. یاسر می گوید امر فضل را در یك كلمه منتقض فرمود و فضل بیرون شد.